ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دختر قشنگ من

بدون عنوان

من و بابا علی داریم شکلک در میاریم من چرا اینقدر قفل و زنجیر شدم بازم کنین می خوام برم شیطونی من و باباییی وای چقدر باهام بازی می کنه خیلی دوسش دارم   ای وای من پاهام به زمین نمی رسه ها     ...
24 مرداد 1392

زایمان

جمعه شب در تاریخ 1391/11/11 با بابایی و مامانم و مامان بابایی رفتم که بستری شم اخه قرار بود شنبه صبح عمل کنم . اون شب تنها بودم یادمم رفته بود موبایلمو با خودم ببرم خیلی بد بود تنها بودم همشم استرس داشتم یه لباس بهم داده بودن بپوشم اصلا توش راحت نبودم همش نیگا می کردم کی صبح میشه ساعت تقریباً 7 صبح بود که صدام زدن واسه اتاق عمل اون موقع خیلی استرس داشتم همه خواب مونده بودن حتی بابایی نیومده بود فکرشو بکن با اون استرس تنها بری تو اتاق عمل هیچکسم بدرقت نکنه و واست دعا نکنه بدترین حسی که تو زندگیم تجربه کردم همون موقع بود ولی وقتی تو اتاق صدای گریه تورو شنیدم همه اینا یادم رفت ترمه عزیزم. تو با وزن 3کیلو 450 گرم و قد 50 سانت ساعت 7:50 دقیقه روز...
18 مرداد 1392

اولین حرف بعد از تولد تو

سلام ترمه مامان امروز اولین مطلبو بعد از به دنیا اومدنت می نویسم الان 5 ماهت تموم شده رفتی تو 6 ماه نمیدونی تو این 5 ماهی که اومدی پیشم چقدر زندگیمو عوض کردی الان هر کاری می کنم حتی نفس کشیدنم به عشق تو دوست دارم
18 مرداد 1392
1